-
غوغای سکوت
دوشنبه 16 فروردین 1389 11:03
سکوت! سکوت! سکوت! مفصل است قصه های ناگفته ی سکوت ...
-
دامن این بهار
چهارشنبه 26 اسفند 1388 15:30
زمان آرام تر از همیشه و بی سخن تر از آنچه در خاطر از او دارم هشیاریم را به بند کشیده و پنهان می گریزد! و من، زیرکانه، قصه ی طولانی این بی قراری بی پایان را در قاب بلورین احساسش خوانده ام! گویا دردهایم باز غربتی تلخ را در دامن این بهار بی جستجو یافته است! و زمزمه هایم جاری تر در نفس های سرد باد! . . . . خواهد آمد ......
-
من حق انتخاب دارم!
پنجشنبه 13 اسفند 1388 21:08
پیش در آمد: خطوط آبی رنگ، جملات قصار بنده است! (لبخند) و پی نوشت ها، حرفهای دلم! این روزها ... - خوب شده؟! - بد نیست! مبارکه! - رفتم پیش ...! نوبت گرفتیم.. نفری 8 هزار تومن! البته با تخفیف! - خوبه!! تنوعه دیگه! - خیلی شلوغ بود! چه خانوم هایی! چه مدل هایی! - لبخند! پی نوشت: 8 هزار تومن!؟؟!! آخرین بار که رفتم آرایشگاه،...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 اسفند 1388 15:37
-
لبخند
دوشنبه 3 اسفند 1388 01:05
گفت: اینجا؟! چرا اینجا؟!! گفتم: یادت نیست؟! دو سال قبل! اینجا! موقع اذان ظهر! - آهان! یادم اومد!! - یادته؟! من بودم و این ساعت! من بودم و این اذان! من بودم و بی قراری! - آره! یادمه! - دو سال گذشت!!! - زود گذشت! راستی امروز چقدر سرده! - بریم! - نه! اگر بخوای می مونم! - نه! بریم.. سرما می خوری! واای چقدر بوی قورمه سبزی...
-
خنده ام گرفت! تلخ، تلخ!
شنبه 24 بهمن 1388 23:26
بعد نوشت: راه اندیشه را سد کردن! و سخن دل را نادیده گرفتن و نشنیدن! خطایی بس بزرگ است! و نابخشودنی! اما متاسفانه می بینیم که مدتی ست، این راهکار آزار دهنده از سوی حاکمان وقت! به شکلی گسترده و به شیوه ای نابخردانه! اجرا می شود! به گفته ی دوست بزرگوارمان: فیلترینگ تنها کارش این است که دات بلاگفا دات کام را تبدیل کند به...
-
...
شنبه 17 بهمن 1388 11:54
امید ...! همین!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 بهمن 1388 16:26
سرانجام آه این سینه ی سوخته هیبت این عقل خیالی را از خاطرم خواهد برد! و ذره ذره های وجود ناچیزم در سایه های آتشین عشقش خواهد سوخت! . .
-
مرگ چه می کند؟
شنبه 10 بهمن 1388 20:08
۲۳ مهرماه ۱۳۸۶: « همیشه با خودم می گفتم: چرا آدم ها از مردن و نیست شدن می ترسند؟! دلیلش چیه که اکثرا اینجوریند!؟ یک جایی خوندم ... وقتی خدا در درون آدم یک چیزی رو بصورت فطری قرار میده ... دلیل خاصی داره و ما با کمی دقت به راز اون پی می بریم. مثلا وقتی حس عشق رو میذاره حتما معشوقی باید باشه! حس گرسنگی رو میذاره ......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمن 1388 13:56
امروز مطلب قابل توجه و جالبی را، در کتابی می خواندم! اینجا می نویسم تا شما هم مثل من از خواندنش لذت ببرید! فقط خواهشا دوستان به مسائل س ی ا س ی روز ربطش ندهید! چون کاملا بی ربط است!!! هدف، تنها مرور تاریخ است!!!! او قبل از تاج گذاری ضمن سخنرانی مفصلی برای سپاهیان و نمایندگان کشورهای دنیا گفت: « من وظیفه ای را که...
-
آغوش
یکشنبه 27 دی 1388 21:47
سکوت، زبان گشود امروز! آنگاه که نگاهت رهسپار آیینه ی غبار اندود دلم شد! و زنجیرهای داغ اسارت از دست و دلم باز شد! آنگاه که آغوش گشودی، بر خستگی های این تن خسته! : : آشفته به درگاهت آمدم! آمدم تا آنچه در هستی ام بود و آنچه نبود را! حلال عشق کنم! نجوایم غریب بود و دستهایم تنها! و تلخی فراق ، آواری سنگین بر ویرانی این...
-
به امید دیدار ...
دوشنبه 25 آبان 1388 23:25
دوباره این دل، بهانه ی رفتن دارد! رفتن از سرزمینی معلوم و پرغوغا!! به سرزمینی نامعلوم و ساکت!! سالی گذشت، که در بهارش! هر غروب به تماشای پرواز با شکوه و شادمانه ی پرستوها نشستم! شب های تابستانش را با صدای جیرجیرک مهربان حیاط آرام گرفتم! و خزان گرمش! انگار فصل بی برگی این خانه نیز هست! در این مدت! شمع وجودم! آهسته و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آبان 1388 15:01
راهی در پیش دارم! سخت یا آسانش را نمی دانم!! دعایم کنید دوستان ... سخت محتاجم!
-
...
پنجشنبه 21 آبان 1388 07:33
آرام، آغوش گشودی ای عشق تا سردی این خزان خرم را در گرمی دستهای غروب وصال آورش! گرم کنی ... آغوش گشودی ... تا عطری! از نفسی! در تار و پود جانمازم، به یادگار بماند! و گرمی! از دستی! در تار و پود وجودم ... . . .
-
...
جمعه 15 آبان 1388 00:52
امشب با شوقی شیرین! قصه ی شب های بی قراری را از میان انبوه سیاه مشق هایم بیرون خواهم کشید! و دلم به تکرار غزل های عاشقانه خواهد سرود ... تا شاید، در طلوع سپید یک صبح! بیایی .. و آرام قرارم بخشی!
-
...
جمعه 8 آبان 1388 10:54
-
خواب دیدم گل یاسی، به نگاهم خندید!
چهارشنبه 6 آبان 1388 14:53
خواب دیدم ... خواب دیدم که جهان آرام است! و دلم پنجره ای رو به بهشت است هنوز! خواب دیدم ... خواب دیدم گل یاسی، به نگاهم خندید! و من از شرم به خود پیچیدم! خواب دیدم ... خواب دیدم سبدی از گل عشق! و نسیمی که در آن می بارید! خواب دیدم ... خواب تاجی سیمین و لباسی زرین! و سکوتی سبز، از جنس بلور! خواب دیدم ... خواب حیرانی...
-
عبور
شنبه 2 آبان 1388 01:20
لحظه ها، بی تاب دیار یار، از دست های لطیف عمر، می گریزند! و عمر، تکه پاره های پیکر خویش را ، در آستانه ی حیرانی این عبور، می جوید! زمین، مهد این روح ناآرام! و آرامگاه جان آرام و خفته در اعماق سکوت او! و خورشید، آن مهربان زیبا رو، زخم های کهنه ی دلم را ، مرهمی از جنس صبح میگذارند! و راز بوسه های پنهانی ماه را، بر گونه...
-
نگاه ...
دوشنبه 27 مهر 1388 00:20
آرام، سکوت دنیای من! با صدای نفس های عشق بیشتر می شود! و بی قراری های قلبم، در پیچ و تاب برگهای لطیف و سبز، افزون! نور صدایم می کند و مرا به مهمانی باشکوه خلقت، دعوت!! پروردگارا! امروز، دستهای گره گشایت را در آن عبور های مکرر، در دستهای مضطرب و حاجتمند مردم!!! بوسه هایت را بر چادر آن پیرزن گریان و دردمند!! و لبخندهایت...
-
...
پنجشنبه 23 مهر 1388 23:54
. . . . . . به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟
-
صبوری
سهشنبه 21 مهر 1388 14:23
طرحی ساده! از سکوت چشمانی سیاه! حسی مشترک ... فریادی در گلو مانده و بغضی فرو خورده! گاه و بیگاه، خوابی بی تعبیر از باغ دیدن! اسارت جسم! اسارت روح! بالهایی خسته! که پرواز را با صبوری از یاد نمی برند! و سکوتی که به دل چنگ می زند! میان تو و آسمان، سقفی بی نفوذ و سخت زشت! و حسی مشترک ... ............ تنها امید می ماند و...
-
یه کمی خاطره ...
سهشنبه 14 مهر 1388 00:30
امروز ظهر بعد از سپری شدن یک نیم روز پر از خستگی! با اتوبوس بر می گشتم خونه! شلوغ بود! در وضعیت نامطلوبی ایستاده بودم و بسیار خسته! در یکی از ایستگاه ها خانوم جوانی به همراه کودکی 4 - 5 ساله وارد شد. خانوم مثل من ساکت و خسته بود! اما کودکش پر از شادی بود و شیطنت! اتوبوس ناگهان ایستاد و کوچولو تعادلش به هم خورد! من...
-
همه با یک نام و نشان
سهشنبه 31 شهریور 1388 23:29
وطن ای هستی من ...
-
حرف دل
شنبه 28 شهریور 1388 03:01
-
فروغ آدمیت
یکشنبه 15 شهریور 1388 22:24
زبان آتش (تصنیف جدید محمد رضا شجریان) پی نوشت ۱: هنرمند گوهر وجودش را به هر بهائی نمی فروشد. استاد شجریان! احسنت بر شما! ما می دانیم! عنوان « وطن فروش» برازنده ی همان زشت گفتاران و زشت کردارانی است که زبان آتش نیز گشودند! ... همین!! پی نوشت ۲: از دوست گرامی و بزرگوار « سار و سرو » سپاسگزارم، بخاطر روزانه های خوبشون.
-
عشق است
چهارشنبه 11 شهریور 1388 15:36
ایستاده، سر به آسمان سکوت! سه تار! سجاده!... بی واژه روایت عشق می کند! . . . . . عشق است ... از می عشق ریختی، در دل آدم اندکی از دل او به هر دلی، دست به دست می رود
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 شهریور 1388 19:15
گاهی وقت ها، همینجوری، الکی! هیاهوی غریبی تو دلم به پا میشه! اصرار و پافشاری های من هم! برای شکیبایی و آرامش! سودی نداره! دوباره پلک هام، سنگین و تب دار میشن و راه رفتن زیر سایه ی مهتاب رو به نرمی به یاد میارن! و سکوت، هیجانم رو برای فتح قله های پر پیچ و خم درون بیشتر می کنه! خدایا .. تماشای توفان های با شکوه دل! عجب...
-
روزی دیگر ...
شنبه 31 مرداد 1388 06:11
نور، در بلندای پیشانی سپید طلوع! می درخشد! و قصه ی روزی دیگر را آغاز می کند! روزی که عشق، در میان پرهای لطیف و رنگین احساسش، سکوت را برای سحرگاه زمزمه کرد! و ستاره ها، آرام! سر بر بالین آسمان خوابیدند! روزی دیگر ... در ابتدای یک ماه! ماهی شگفت و مبارک!!
-
مهم است!
دوشنبه 26 مرداد 1388 14:59
مهم نیست! خیلی چیزها در این دنیا مهم نیست! اما برای بسیاری از ما خیلی مهمه و بهشون بیش از حد لازم توجه می کنیم!! چرا؟؟؟ واقعا چرا برای ما مهمه که فلانی به دلایلی در فلان مهمانی شرکت نکرد!؟ چرا مهمه که مدل موی نوه عمه ی همسایه! اصلا بهش نمیاد!؟ چرا مهمه که هر مهمانی یک لباس بپوشیم و یا حتی در یک مهمانی چند بار لباس عوض...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 مرداد 1388 21:50
دشمنان علی، دیگر کفار قریش و مشرکان حجاز نبودند. اصحاب پیغمبر و مسلمان های دو آتشه شده بودند پرچمدار مبارزه با علی. معاویه که در شام خودش را کاتب وحی و یار پیامبر معرفی کرده بود. تبلیغات و شایعه سازی های عمر و عاص هم خوب همه را به علی بدبین کرده بود. خوارج هم جماعت عابد و زاهدی بودند. البته از آن نوعش که به قول علی«...