به امید دیدار ...

دوباره این دل، بهانه ی رفتن دارد! رفتن از سرزمینی معلوم و پرغوغا!! به سرزمینی نامعلوم و ساکت!! سالی گذشت، که در بهارش! هر غروب به تماشای پرواز با شکوه و شادمانه ی پرستوها نشستم! شب های تابستانش را با صدای جیرجیرک مهربان حیاط آرام گرفتم! و خزان گرمش! انگار فصل بی برگی این خانه نیز هست! در این مدت! شمع وجودم! آهسته و پیوسته سوخت! تا شاید در اوج بی قراری! قراری بخشم به این خانه ی مجازی!!! اما حاصل، خوشایندم نیست! 

می دانم دوستان با وفا و سخت دوست داشتنی این خانه (که بی شباهت به خانه ی دلم نیست)! مرا خواهند بخشید و این کوچ بی مقدمه و سفر را نیز! نمی دانم باز خواهم آمد یا نه؟! شاید این همان راهی بود که سخت یا آسان بودنش را نمی دانستم! و هنوز نمی دانم!

آرزوهایی بود در این دل!! زیباترینش، دیدار شما دوستان عزیزتر از جان بود! خداحافظی و طلب حلالیت از شما دوستان به صورت خصوصی برایم ممکن نیست! چرا که هیچوقت خداحافظی را دوست نداشته و ندارم!!!!! 

   

به امید دیدار ...   

 

نظرات 11 + ارسال نظر
وحید سه‌شنبه 26 آبان 1388 ساعت 11:26 ق.ظ

رفتن دوستان اینگونه سخت است
و آدمی نمیداند چه باید بگوید
از بی قراری های روزگار و نا ملایماتی های آن...

برقرار و صبور

جو سه‌شنبه 26 آبان 1388 ساعت 03:36 ب.ظ

سحر عزیز سلام

هر دو سرزمین یکیست، جدایی و دوگانگی ان چیزیست که زائیده ی سطوح است.

تو رفتن را دیر زمانیست که اغاز کرده ای و در مسیر پیچ و خمهایش را تجربه میکنی. گاهی سراشیبی از کوهساری دلانگیز با ابشارها و دشتهای سرسبز و گاه سربالائیه تند و جاکاه، نفس گیر و بی چشم انداز.

ما همه امید و نور راه یکدگریم، هر جا که باشی بدون دوستانت نخواهی بود. تو نه در قلب و روح دوستانت هستی که قلب و روح تو و انان یکیست.

به قولی گویا:

گر با منی در یمنی پش منی،، گر بی منی پیش منی در یمنی

جو

مریم چهارشنبه 27 آبان 1388 ساعت 11:17 ب.ظ http://najvayeney.blogfa.com

امیدم به بازگشت و اما پیوسته با شادی و خرسندی توست
فصل بی برگی هم فصل عبور است مثل همه روزهای خوب و بد خدا... بهاری باشی و بهار کنی سحر جان
گل

آشنا جمعه 29 آبان 1388 ساعت 09:57 ب.ظ

و ما شما را نزد خود در کلاس دوست داشتنی همیشگی داریم .

راحله شنبه 30 آبان 1388 ساعت 12:20 ق.ظ http://www.raheleh-p.blogfa.com

سححححر جوووون !!!!!
نرووووو!!! کجااااا؟


دلم برات تنگ میشه به تو و قلمپر از مهرت عادت کرده بودم
به هر حال هر از گاهی بهم سر بزنی خوشحال میشم.
شما هم برو هر وقت دیدی دلت لازم داشت بنویسی دوباره برگرد.

خداحافظی هم نمیکنم.

[ بدون نام ] یکشنبه 1 آذر 1388 ساعت 08:29 ب.ظ

سلام سحر جان
خوبی
عرفه دارم میرم کربلا گفتم خداحافظی کنم
راجع به رفتن تو هم بذار برگردم صحبت می کنیم ان شالله

معید دوشنبه 2 آذر 1388 ساعت 05:28 ب.ظ http://baraayehoo.blogfa.com

به نام خدا

ممنونم سحر جان
تا ما اومدیم شما رفتید که !

خدا حفظتون کنه

یا علی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 3 آذر 1388 ساعت 07:48 ق.ظ

سلام

لب‌خند زبان کامل انسان‌هاست... جایی که واژه‌ها کر و لال باشند...

همیشه لب‌خند به لب باشید...

ارادت

آدم پنج‌شنبه 12 آذر 1388 ساعت 01:31 ق.ظ

حق یارت.
موفق باشی هرکجا میروی

آدم برفی شنبه 28 آذر 1388 ساعت 08:21 ب.ظ http://mahfele-khial.blogsky.com

سلام
همیشه از خداحافظی کردن می ترسم! انگار قراره برای یه مدت بودن با یه عزیزی رو از دست بدم!!!
اتفاقا امروز با یکی از عزیزام خداحافظی کردم. با زن داداشم که مثل فرشته هاست. خیلی غصه دارم
امیدوارم برای تو اینجوری نباشه خانمی.
خدا کنه خداحافظی مون سرشار از دیدن دوباره باشه.

آدم برفی پنج‌شنبه 3 دی 1388 ساعت 04:36 ب.ظ http://mahfele-khial.blogsky.com

سلام
به روزم
التماس دعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد