اون سالها.. سال های خیلی دور و خیلی نزدیک ... وقتی یه بلایی سرم میومد، بزرگترها با لبخند می گفتند: بزرگ میشی، یادت میره! یا وقتی زمین می خوردم و گریه می کردم، بهم می گفتند: پاشو دختر پاشو ! ببین همه ی مورچه ها رو کشتی!! و من هم که مثل الان عقل کاملی نداشتم! دنبال مورچه هایی می گشتم که کشتم! و درد خودم از یادم می رفت!
خدانکنه عزیزم هیچ وقت زمین بخوری...خدانکنه هیچ مورچه ای رو بکشی...ما از این زمین خوردنها لبریزیم.... دلت رو به اسمون خوش کن.نه به زمین....به امید صبحی دیگر.....
کاش میشدامشبم درد من یادم بره....دردی که از زمین وزمینی ها خوردم.کاش .....
دردم از یار است و درمان نیز هم