طرحی ساده! از سکوت چشمانی سیاه!
حسی مشترک ...
فریادی در گلو مانده و بغضی فرو خورده!
گاه و بیگاه، خوابی بی تعبیر از باغ دیدن!
اسارت جسم! اسارت روح!
بالهایی خسته! که پرواز را با صبوری از یاد نمی برند!
و سکوتی که به دل چنگ می زند!
میان تو و آسمان، سقفی بی نفوذ و سخت زشت!
و حسی مشترک ...
............
تنها امید می ماند و بس!
امیدی که دل را گرم و چشم همیشه خیس را، به آسمانی عظیم در هستی بی کران، پیوند می دهد! و راهی می گشاید دل را، به درهای نیمه باز آسمان! که عشق از آن جاری ست!
سحر عزیز، امید به چه چیز میماند؟ یا میدانیم و یا اینکه نمیدانیم، کدامیک؟
فرض اینکه میدانم شرط بلوغ نیست، نشان منییت است.
رضا بودن، تسلیم بودن و اگاهی در لحظات است که به خود میاورد و به معبود مرساند.
امید را، مثل عشق! در بند و حصار لغات نمی توان کشید ...
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون اید سری
چون نشینی بر سر کوی کسی
عاقبت بینی تو هم روی کسی
چون ز چاهی بر کنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک
این سخنان حضرت مولانا برای من نمادی از عشق و امید است! ...
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفهتر برانگیزد
به آستانه تسلیم سر بنه حافظ
که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد
هین مراقب باش گر دل بایدت
کز پی هر فعل چیزی زایدت
سلام
عنوان زیبای وبلاگ شما در سطر پیوندهای دوست عزیزم ؛اشراق ؛ مرا به اینجا کشاند ... (صبوری ) خواندنی بود و زیبا ...
نویسا باشید
یا علی
سلام
سپاسگزارم و خرسند از حضور و لطف شما دوست بزرگوار ...
یا علی
نمی دانستم شعر می گید شعر خوشگلی بود درهای نیمه باز رو قبول ندارم درب آسمان همیشه بازه مائیم که پر نمی گیریم. بال شکسته.
دعام کن
خودمم نمی دونستم بی بی جان! مگه این شعر بود؟؟! (لبخند)
من فقط نوشتم هر چی به ذهن و زبانم جاری شد! همین. شما لطف دارید ...
و در خصوص آسمان:
هنگامی که آسمان شکافته شود ..
با استناد به برخی آیات قرآن باور داریم که آسمان اسراری دارد و درهایی! که در قیامت فاش و گشوده خواهند شد! و در حال حاضر کسی واقف به این اسرار نیست!
منظور من از به کار بردن اصطلاح درهای نیمه باز آسمان همین بود.
رحمت و لطف خداوند همیشه همراهتان ...
کاش به جای تصویر این پرندگان که می توانند پرواز کنند تصویر پرندگانی را می گذاشتید که به جبر روزگار نمی توانند پرواز کنند.
مانند جوجه اردک زشت...
جوجه اردک زشت، راه و رسم صبوری را خوب می داند! و جبر روزگار استقامتش را افزون کرده!
بال داشتن نشانی از توان پرواز نیست! گاهی بی بال تا اوج آسمان می توان پرید! و گاه با پر و بال، تنها می توان بام های کوتاه محله را فتح کرد!
جوجه اردک زشت، در خیال واقعی خویش، جسارت پرواز یک عقاب مغرور را دارد! و با بالهای فراخ و شکوهمند عشق، در آسمان به پرواز در می آید...
اسیری در قفسی تنگ و کوچک ! ...
میله هاییکه با اندوه شده اند متصل به هم ... اندوه در اندوه ...
بغضی همیشه مهمان گلوست ... نفس گیر است ...
پشت چهره ی خشن اسارت ...
ورای این سقف بی نفوذ و زشت ...
امیدی شاید واهی ... امیدی شاید نزدیک ...
حسی مشترک ... : حسی چون رهایی .. حسی چون آزادی...
و اندکی صبر ... بعد از شبی تاریک ... شاید صبحی سپید ...
و شاید پرواز ! ...
خیلی قشنگ بود .. . حسی زیبا به من بخشید ... !!
سلام ...
سلام ...
ممنونم دوست عزیزم