سفر به قطب جنوب/ قسمت دوم

عبور از میان اینهمه غوغا دقایق زیادی ذهنم را به خود مشغول می کند!

گاه حتی در سکوت زیبای صحن های حرم به این صداها و چهره ها فکر می کنم.. و به علل این نا به سامانی ها!! تحمل دیدن کودکی که در سرما تعداد زیادی پلاستیک - که هر کدام حاوی مقدار کمی گندم است برای فروش - کار ساده ای نیست! و یا پیرمرد و پیرزنی که هر روز دست هم را می گیرند و آرام و مغموم در گذر از این آخرین روزهای زندگی، دست نیاز به سوی دیگران دارند. و پسرهای نوجوانی که شاید تنها دلخوشی آن ها خلاصه می شود به متلک پرانی و دید زدن های گاه و بیگاه در حین فروش اجناس ارزان قیمت و نامرغوبشان!

به ورودی حرم می رسم. قالی را که اینجا در نقش پرده ایفای نقش می کند کنار می زنم و با سلام و لبخندی ساختگی به خانم جستجوگر! نزدیک می شوم. حالا دیگر مثل روزهای اول برایم سخت نیست! عادت کرده ام! کیفم را قبل از درخواست او باز می کنم و او با دقت کامل، محتوایش را می بیند و بعد .. تا نزدیک به کفشهایم را می گردد با دقتی بیشتر از قبل! آخرین مرحله، روشن کردن موبایلم در حضور اوست. با نگاه مهرآمیز! و التماس دعایش، مجوز عبورم را صادر می کند!نفس راحتی می کشم و  قالی دوم را کنار می زنم ! اینبار وارد دنیایی آرام و امن می شوم .

خدام مؤدب و مرتب و آسمان، بیش از حد تصور، بزرگ و مهربان!

صحن ها را یکی پس از دیگری می گذرانم ..حال بماند آنچه در این صحن ها می شود دید و گفت از حضور و اشتیاق مردم و ... 

http://i39.tinypic.com/vgn805.jpg

ادامه دارد ...