جانم، استوارتر از دیروز و هر روزش، در عمق خویش، می خواند!
آوازی را از جنس سکوت! از جنس ملکوت!
که اینجا سخن، دیگر آرام نمی گیرد!
این اوست که هر شمع خاموشی را جان می بخشد و دست نوازش بر لبخند غنچه های نیمه باز می کشد!
این اوست که ترا منزل به منزل می کشاند و آواز رهایی ات را می خواند!
آه...
کیست زیباتر از او..
که در قلب نشسته است و خاموش نظاره ات می کند؟!
چیست زیباتر از..
زانو زدن در بارگاه آن سلطان که یگانه است و بی مانند!؟
این اوست که در جام مستی ات، دمادم، لبالب...!!
...