بر سر دو راهی ماندن و رفتن!
هیاهوی سکوتم را شنیدی
و قصه ی آرامش های بی غروب را
برسر دو راهی ماندن و رفتن!
نگاه منتظر جاده را بوسیدی
و شرحی از شوق خواندی، وصال ابدی را
و من دیریست، هر سحرگاه بر سر آن دو راهی
و هر نیمه شب، در میان دیوارهای داغ تنهایی
فریاد دادخواهی را با زبان سکوت سروده ام
آه.. ای خدای عشق! آه.. ای خدای عشق!
مردد مانده ام اینجا میان ماندن ورفتن
که بین چشم و ابرویت بلا تکلیفی محضی ست
پل ابروت می گوید« توقف مطلقا ممنوع»
نگاهت می دهد اما به من فرمان که اینجا « ایست»
نمی دانم بمانم یا به دست باد بسپارم
درخت بید بختم را که تقدیرش پریشانیست !
......
عشق آزادت میکند، هر چه بیشتر عاشق به همان اندازه بیشتر ازاد
در نهایت بسان ابر بهار ازادی، ابر کاملآ ازاد است
به هیچ چیز بخصوصی شبیه نیست، گاه به فیلی میماند و گاه به ببری
کسی را اگاهی بدان نیست، گاه به شرق میرود و گاه به غرب
کاملآ ازاد است، ریشه ای در کار نیست، در زمین ریشه ندارد
همینطور به هیچ چیز اویزان نیست، وابسته نیست به چیزی، یا عجین
عشق هم کاملآ همینطور است، بدون هیچ ریشه بدون هیچ دستاویز
شناور مثل ابر در ازادی بی حد و مرز
اوشو
سلام
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم، این ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهی
وین زمزمهی شبانه از توست
من انده خویش را ندانم
این گریهی بیبهانه از توست
ای آتش جان پاکبازان
در خرمن من زبانه از توست
افسون شدهی تو را زبان نیست
ور هست همه فسانه از توست
کشتی مرا چه بیم دریا؟
طوفان ز تو و کرانه از توست
گر باده دهی و گر نه، غم نیست
مست از تو، شرابخانه از توست
پیش تو چه توسنی کند عقل؟
رام است که تازیانه از توست
من می گذرم خموش و گمنام
آوازهی جاودانه از توست
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگوئید که هشیار کجاست
آنکسست اهل بشارت که اشارت داند
نکته هاست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کارست
ما کجائیم و ملامتگر بیکار کجاست
باز پرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آنسلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
سلام سحرعزیزم ؛ مطلبت خیلی قشنگ بود مثل همیشه !
آرامش های بی غروب !...
دیوارهای داغ تنهایی !...
فریاد داد خواهی با زبان سکوت ! ...
و ...
چه جذاب دیشب داشتم همین شعر زیبای حافظ رو میخوندم گوشه ی کتاب ، صفحه ی مربوط به این غزل رو هم یادداشت کردم تا یادم نره این غزل رو ...و الان اینجا مصرع اولش ... خیلی جذاب بود ...
سلام مریم جان
لطف داری عزیزم. شما نگاه قشنگی داری
اشعار حافظ عطری از بهشت با خودش داره! می بردت به اوج آسمون ...
سلام
این زیباترین قسمتش بود:
فریاد دادخواهی را با زبان سکوت سروده ام
همان طور که علی شریعتی گفت : سرمایه های هر دلی حرفهایی هست که برای نگفتن دارد .
بلند ترین فریاد انسان ها سکوت سرد آ نهاست .
سلام
هر چه از سکوت و حرفهای ناگفته اش بگوییم! باز هم کم است!
من فک میکردم اینجا تعطیله هنوز. !
کشف امروز ما هم این شد!
ممنون از توجه شما!
این روزها آدم کاشف، کمی آروم تر به نظر میاد!!