ای آنکه سکوت دشت های بیکران غربت! تنها با یاد تو شنیدنی ست
و راز نغمه ی بادهای بیقرار، آن هنگام که با پیچ و تاب زلف یار من عشقبازی می کنند از زبان تقدیر تو ...
ای آنکه تاج مرصع عشق را زینت گیسوان تاب دار سحرگاه ساختی
این بار، ویران تر از هر بار .. آمده ام!! ازبیراهه های دور! از ابتدای وسعت بی انتهای هستی!
آمده ام! تا باز، کاسه ی لبریز از رنج را در کوی تو بشکنم! و سر مست از نگاه تو، نور به اندوه دلم ریزم!
من هم دلم از آن نورها
که اندوه را میتکاند
سرمست میکند
میخواهم
×××
مسحور واژه واژهیتان شدیم؛ سخت!
ویران تر...
ویران تر...
میگفت تیمم جائز نیست
بیا گریه کنیم
هو
گمانم ندا آمد ؛خوش آمدی؛!
شنیدنش نعمتی است.
گمانم شنیده ای آن ندا را.
سلام و سلام
....
....
...
..
.
آمده ام تا با یاد تو ای زیبای مهربان
از دوش بردارم هر چه اندوه است و با یاد تو تسکین دهم دلم را و مرحم بگذارم بر زخم دلم
که اندوه من دوری از توست ؛ که اندوه من از ترس نرسیدن به توست ؛
مرا فراخوان که تو را تنها تو را محتاجم ...
یک جرعه نیاز ؛ ،یک لیوان آب برای وضو، یک رکعت نماز ؛ یک کلمه مانده تا رسیدن به تو
الله اکبر ...
می رسم به تو، من در همین زمین اما سر بر افلاک مینهم و می مانم با تو
تو هر لحظه کنارم باش مثل همیشه .
که تنها با یاد تو دلم آروم ، میشه .
:)
سلام دوست عزیز
مطلب زیبایی بود! متشکرم
...
ضمنا از ابراز لطف شما نیز سپاسگزارم
منتظر حضور گرم شما خواهم بود.
ممون از حضورتان
ای رفته تا گلباغ مستی رد پایت
ای سیب سرخ دوستی در دستهایت...
سلام و عرض ارادت...
سلام ... متشکرم
بزرگوارید
سلام آسمونی
خوبی|؟
دیگه اونورا نمیای.
بیا بخون و نظرت رو برام بنویس
سلام دوست عزیز و ممنون از این نوشته زیبا
من به تازگی به جمع شما پیوستم و با دست پر هم امده ام.
منتظر حضورتان هستم حتما به من سر بزنید
یک عدد گل قلمز