آسمان خانه ی امن من

 

 

یه روزی خدا با قلم تقدیرش قصه ی تلخ و شیرین زندگی من رو هم تو کتاب خلقتش نوشت و به من هم اجازه ی بودن داد! با کوله باری از عشق و امید و دلی لبریز از شادی راهی این دیار شگفت شدم .. خیلی زود نفس کشیدن برایم عادت شد و جهان خانه ی امن من و رویاهایم ... اما .... !!! نمی دانم نخستین بار دستانم کی و چرا به آسمان رفت؟؟! چرا زمین امن من ناامن شد؟ چرا صدای خدا خدا گفتن هایم آسمان را می لرزاند؟ مگر در زمین بر من چه گذشت که آسمان خانه ی امن من شد؟ در اعماق آن سیاهچاله ها ، سیاره ها و ستاره های غبار آلود و بی روح کیست که مرا بسوی خود می خواند؟؟