او راز راز خداست/ او آئینه ی زیبایی ملکوت است!
وای بر من اگر قدر این عبور و سکوت معطر را ندانم...
و روسیاهم اگرباز بر شانه ی ابرهای بازیگوش روحم را رها نسازم
پروردگارا تنها تو می دانی راز آن روح سبز را !
پروردگارا آنچه دل گفت شنیدی و آنچه را اشک پرده دری کرد دیدی!!
نشسته ام ، صبور و آرام ... می دانم که می دانی و می دانم که می توانی.
نفسی تازه می خواهم .. نفسی تازه
سلام
وبلاگ جالب بود
به من هم سربزن.
فاصله آمدن و رفتنت را فقط پلکهایم فهمیدند .
من ز جان جان شکایت می کنم
من نیم شاکی روایت می کنم
سلام آسمونی
چند وقتیه نیومدی بهم سر بزنی. دلم تنگ شد.
آپ کردم. بیا
سلام گلم
من آپم
حاشا که با من به مقابله برخیزی
اگر حرمت نگه نداشته ام آن را به حساب بی ادبی و بی شرمی من مگذار
نفهمیدم و پرده های تو در توی غفلت بر دلم نشسته بود که به لطف خویش اینک رهایم نموده ای و بر مسیر آزمایشی دیگر
این عین لطف تو بود
و
الهی
مگر من کیستم و قدر و قیمتم چیست؟
چشمه های امیدم را به بن بست کویر مپسند.