آزمودم دل خود را به هزاران شیوه



بس است دیگر!

ای آشنای دیرین دردهای این روح بی قرار

بس است دیگر!

نمک نریز بر زخم های کهنه ی این جان



تازیانه نزن.. دیگر تازیانه نزن! بر این قامت خسته..


تازیانه نزن بر دست هایی که بسوی تو بلند است

و بر صورتی که به حرمت نگاه تو لبخند می زند

بس است دیگر..

طاقتم نمانده


آی آی! آشنای دیرینم..

بوسه زن بر لبی که دیگر جز نام تو بر آن جاری نیست

بوسه زن ...


...



آزمودم دل خود را به هزاران شیوه

هیچ چیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد