آخر خط





ساده نیست دیدن اشک هایی که با معصومیت می ریزد!
ساده نیست رد کردن دست های کوچکی که در مقابل تو و چشمان تو، به خواهش افتاده اند!
ساده نیست تماشای کودکی که آرام به تو می گوید: به خدا تو جیب پدرم هیچی پول نیست!

خدایا!! حال مرا امشب تو می دانی! وقتی آن پسرک فال فروش! به پای دوستم افتاد و گفت:
تو را به امام رضا! قسم! یک فال بخر! با دل من چه کرد!

خدایا!!! من هم امشب تو را به همان امام غریب و رئوف قسم می دهم! تو حالم را می دانی!
درد و درمانم از توست! تو می دانی! آنچه را نمی توانم برای خلق تو بگویم! تو می دانی!

غیر از تو به که آرام گیرم!؟

خدایا به آخر خط رسیده ام؟؟! خدایا انگار اینجا ته خط است!

انگار بر لبه ی پرتگاهی مخوف ایستاده ام


می ترسم، می ترسم ..خدایا تو مرا دریاب
تو...