زحیر


نمی دانم رو در رو به نبرد می آید، یا پنهان و پوشیده، در لباس هایی زیبا و قامت هایی فریبنده!؟


گویی صدای هق هق گریه  هایش را می شنوم!
گویی می شنوم
و می بینم
آنجا که از درگاه رانده شد

در قبرستانی سرد! سوزبادی می آید از ناکجا..
می آید.. و می برد... قلب مرا، به همان ناکجا می برد..

صدای این زحیر.. امان از دلم برده است
این اوست که می نالد؟ یا من..؟؟

درد، درد هم می آید
از همان راهی.. که آرام رفته است..