روزگاری... اینجا... امید بود... امیدی... به صبحی دیگر...
شب اما طولانی شد و صبح نیامد!!! آنچه آمد درد بود درد...
آه! که رسم سیاه نامرادی و نامهربانی های این عالم شبم را ماندگار کرد و صبحی نیامد
...
یک پیاله باران هوای دلم را تازه می کرد اگر تو بودی و ...
اینجا کنار دل خسته ی من می نشستی و با نسیم می خواندی... فانوس این عمر! خاموش و خورشید آسمانش سرد شد
و اما این داغ جدایی را هیچ اشک و مرهمی سرد نخواهد کرد
...
|