گفت: اینجا؟! چرا اینجا؟!! گفتم: یادت نیست؟! دو سال قبل! اینجا! موقع اذان ظهر! - آهان! یادم اومد!! - یادته؟! من بودم و این ساعت! من بودم و این اذان! من بودم و بی قراری! - آره! یادمه! - دو سال گذشت!!! - زود گذشت! راستی امروز چقدر سرده! - بریم! - نه! اگر بخوای می مونم! - نه! بریم.. سرما می خوری! واای چقدر بوی قورمه سبزی میاد! به به! غذای امروز حرم قورمه سبزیه! (لبخند) - چند روز قبل زنگ زدم خونتون، مادرت خیلی باهام صحبت کرد! نگرانت بود! - لبخند - گفته باهات صحبت کنم! - لبخند - جدی میگم! چرا میخندی!؟ - مادرم بیخودی نگرانه! - اوضاع و احوالت پیچیده و سخت شده! می خوای چیکار کنی؟! - لبخند! نمی دونم.. دعا کردن برام سخت شده! چی بخدا بگم!؟ چی ازش بخوام!؟ - درسته! - لبخند! رسیدیم به موزه ی قرآن!! - خب!؟ چی شده!؟ - هیچی! هیچی! ... راستی می دونی زندگی هر انسانی پر از رازه!؟ (لبخند) - !!! (سکوت) - اگر دقت کنی و پیگیر باشی متوجه خیلی از رازهاش می شی! باور کن! - !!! (سکوت) - گاهی هر چقدر گریه و بیتابی کنی، درد دل کنی، ناله کنی، پا به زمین بکوبی، فریاد بکشی! باز هم بی فایده ست! اتفاقی که باید بیفته، میفته! و تو کاری ازت ساخته نیست! فقط باید صبر کنی! صبر! - نگفتی می خوای چیکار کنی!؟ - گفتم که صبر! (لبخند) راهی نیست عزیز! پناه میبرم به دستورات اسلام! شاید گاهی دستورات اسلامی خوشایند و باب میل ما نباشه! اما لازمه و باید اطاعت کنیم! - ... (سکوت) - راستی این ابرها رو می بینی؟! به اینا میگن ابر پوششی! ببین تموم آسمون رو پر کرده! بعضی ابرها هم جوششی هستن ... - می خواد بارون بیاد! - اره! یه بارون درست و حسابی! (لبخند) . . پی نوشت: من میگم: صبر، لبخند، تدبیر، عشق و امید ... همه ی مشکلات رو حل میکنه! باور کنید! (لبخند) .. |