آن مرد

بعد مدتها که وصف سخنان آتشین علی را شنیده بودم، این بار به کوفه آمده بودم تا از نزدیک او را ببینم. علی بر منبر رفته بود و گرم سخن بود و پیروانش سرتاسر مسجد نشسته بودند. ناگهان، کلامش را صدای گوشخراشی پاره کرد! 

- لا حکم الا لله ...  

این کلمات را می شناختم. شعار خوارج بود. می گفتند: هیچ کس امیر مومنان نیست و رهبر ما خود خداست و این آیه را کرده بودند شعارشان که:« فرمان مخصوص خداست». فریاد اولی، هنوز در گوش ها بود که دومی از گوشه ی دیگر داد کشید: 

- لا حکم الا لله ...  

و سومی از سوی دیگر. علی ساکت شده بود و چشمان خشمگین مردم در مسجد به خوارج دوخته شده بود. هر لحظه پیش چشمم تصور می کردم که چه ها خواهد شد. شمشیرها کشیده خواهد شد؟! علی با کلام گدازنده اش حکم جلب و قتل دشمنانش را بر فراز منبر خواهد داد؟! که ناگهان آهنگ گرم کلام علی مرا به خود آورد: 

- سخنی که می گویند، حرف حقی است که از آن مقصود باطلی دنبال می کنند و شما، تا دست به شمشیر نبرده اید، هم اجازه دارید وارد مساجد شوید و هم حقوقتان را از بیت المال بگیرید. کسی هم بر شما شمشیری نخواهد کشید، مگر اینکه خودتان آغاز گر جنگ شوید. 

منبع: آن مرد؛ محمد جواد میری، ناشر: شهرداری مشهد، پاییز ۱۳۸۷