همین کافیست!

گاهی بعضی دردها را تنها می توان فریاد زد!

با صدایی بلند: ای خدااااااااا !!! ...

بعد از ای خداااا دیگر هیچ نمی توانی بگویی!!

که در حضور نامحرمانی!

چه می توان گفت بعد از ای خدا؟؟؟؟!!

چه می توان گفت به او! که او خود می داند و درمان و مرهم .. خود، اوست!


آه ای خدای لطیف من! آه ای خدای زیبای من! آه ای خدای زیبارویان من!

کاش بسوزند همه ی غم ها! کاش بسوزند و خاکسترشان نیز بر باد رود!

کاش بسوزند همه ی باید ها.. همه ی نباید ها..

کاش بسوزند..

مرا با بهشت و دوزخ چه کار؟؟! مرا با این جهان و آن جهان! چه کار؟؟

مرا با غربت و تنهایی و درماندگی چه کار؟!

نه شوقی نه ترسی! که مرا دیگر نه شوقی مانده است نه هیچ ترسی!

چه زیباست که آرزوها یک به یک دور می شوند..


مرا سری و رازیست با تو! همین کافیست!


مرو!

در دلم بمان! هیچ گاه نگاهت را از نگاهم مگیر! همین کافیست!

قسم به عطر حضورت، همین کافیست!



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد