آه از این دل!

آه از این دل!

آه از این رسوایی!

آه از این درد!

آه از این درد که هر شب،بی تو در تبی بی پایان، می سوزاندم!

وای از این سوز

وای از این سوز...


آخر ای جان من!

این همه دلتنگی را از چه بر دلم ریخته ای؟؟!


دلم را نمی دانی که در انتظار بهار

چون شمعی نیمه سوز می گرید؟؟

آخر ای جان من!

فردا باز صبحی از درگاه می آید..



صبحی با ارابه

صبحی به روشنی زیباترین ستاره

صبحی با ارابه ی طلایی نور...

صبحی از جنس زلف او...


بیا ای صبح، بیا...

بیا...

بیا و دلم را به گرمی خنده های ساده ی دلم گرم کن..

بیا بگو که دیگر ماهی قرمز تنگ من نمی میرد!


بیا..

بیا که باز بوی یاس

بوی سیب

بوی عطر نفس های تو

بوی عطر نفس های تو را ...

می خواهم..








نظرات 1 + ارسال نظر
مریم شنبه 2 فروردین 1393 ساعت 03:11 ق.ظ

سلام

چون همیشه عاشق نوشته هاتم که پر از رمز و رازند.. درست مثل خودت.مثل خوبیای خودت.
دوستم سال نو مبارک.
آرزوی بهترین ها رو برای تو بهتربن دارم.

با گوشی کامنت گذاشتن هم عالمی داره ;_)
شبت خوش
لحظه لحظه هات خرم از اون نوع که خودت دوست داری نه دیگران.
به قول استادی روحت شاد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد