(پاتور) طبیب سلطنتی که عنوان رسمی او سر شکاف بود، روزی که به خانه ی ما آمد و غذا خورد در حضور پدرم به من گفته بود که در دارالحیات، باید مطیع و منقاد باشم و هرگز ایراد نگیرم و هر چه می گویند بپذیرم. ولی من که نمی توانستم حس حقیقت جوئی خود را تسکین بدهم میگفتم: برای چه؟
اطبای سلطنتی که معلمین دارالحیات بودند و شاگردان آنجا از این کنجکاوی به شدت متنفر شدند و من در سال سوم تحصیل خود در دارلحیات، فهمیدم که (پاتور) برای چه گفته بود که نباید ایراد بگیرم و هر چه به من می گویند، بی چون و چرا بپذیرم.
ولی گفتم: که دانائی مثل تیزاب است و قلب انسان را می خورد و مرد دانا نمی تواند مثل دیگران، نادان شود و خود را به حماقت بزند.
کسی که به ذاقه احمق است از نادانی خود رنج نمی برد. ولی آن کس که حقیقتی را دریافته، نمی تواند خود را همرنگ احمق ها نماید.
سلام
روز خوش
چه خوب که دوباره نوشتن را شروع کرده اید.
بله.آنان که نمی د انند رنج کمتری در زندگی دارند.
سلام
التماس دعا دارم
.......
واقعاُ
بارها شده بود ک سر کلاس جونورهایی مثل م. ع یا ف.ا و یا حتی ع.م به جایی برسیم من و دوستم که غلطشون رو بگیریم ولی به خاطر نسوختن دیگران تو آتیشه ما چیزی نگفتیم
بله کاملا حق با شماست
من به این موضوع پی برده بودم و متوجه بودم که گاهی شما و دوست محترم سکوت اختیار می کنید!
اما سکوت هم ممکن است گاهی طاقت دیدن نادانی توام با ادعا را نیاورد و بشکند!