دل به امید وصل تو باد به دست می رود


گفتند: دست چپ این است و دست راست آن!


این چشم است، این گوش و این ابرو و ...


گفتند: بگو ... حالا بگو  ... بگو ... 


گفتند: این جمع است و این ضرب... این علامت تعجب است و این سؤال؟؟!!!!!

....


کودکانه ها گذشت! سالها گذشت! از آنچه گفتند و از آنچه گفتیم و آموختیم!


سالها گذشت تا عادت کردیم که خورشید هر روز می آید و شب می رود


گذشت تا به پیچ و تاب رفتار ماه، عادت کردیم و حسرت در آغوش کشیدن ستاره ها را داریم


گذشت از خنده ها و گریه هایمان! 


گذشت از نمره های خوب و بدمان! 


گذشت از مهربانی ها و نا مهربانی هایمان!


گذشت از نخوابیدن ها و خوابیدن ها ... گذشت از بیماری ها و سلامتی ها... گذشت از دلتنگی ها و شادمانی ها ... 


و میگذرد!!! همچنان میگذرد و می گذریم با اندوخته هایمان، با داشتن ها و نداشتن هایمان


و در این گذر ها ...


علامت ها گاهی، به سراغ دل که می روی بوی پوچی می گیرند! 


دیگر نمی دانی چپ کجاست و راست کجا؟! 


دیگر نمی دانی باد را چگونه می توان نوشت! وقتی سراسیمه از میان انگشتانت می گذرد! 


دیگر نمی دانی خرگوش نامش چیست؟! وقتی در چشمهایت زل می زند!


دیگر حیرانی و نمی دانی صبح چیست و از کجاست! وقتی نور بر می داری از خنده هایش!


حیرانی! حیران احساسی که می گذرد در میان لحظه های عاشقی!


حیرانی! حیران نگاهی که می گریزد از چشمانت و در میان نور و برنج و آسمان، رقصان است!


می گذری از هر چه جمع و تفریق و علامت است!


و می گذاری جان بگیرد بال های احساست، که تا اوج راهی نیست!



دل به امید وصل تو باد به دست می رود



نظرات 1 + ارسال نظر
ایذه ای جمعه 12 شهریور 1389 ساعت 05:02 ب.ظ http://n51m.blogfa.com

سلام بروزم با موراکامی.درپایتخت عشق.

سلام و درود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد